blog.vahidoo.com

My Photo
Name: vahidoo
Location: Shiraz, Iran

I'm not myself , myself is not me . . .

Tuesday, April 29, 2008

گم گشت خماري




به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست


"سعدي"



المنه لله که دلم صيدي غمي شد
کز خورئن غم هاي پراکنده برستم

"سعدي"



بگزيد دلم گلرخ خوش نقش و نگاري
زيبا صنمي سرو قدي نيک عذاري

در بند غم او شدم از غير برستم
او کز همه يک دم ببرد صبر و قراري

خرم به جهانم که جهان خرم از او شد
در رحمت او نار بشد سبز بهاري

سالک غم و شادي نشناسد که در اين ره
بر مرکب عشق اين دل و جان کرد سواري

شادم چو روم رفتن من شوق دمادم
از لطف تو ساقي بدريديم حصاري

من صيدم و صياد ستمگر رخ جانان
صد شکر شکار تو چه فرخنده شکاري

کاري که تو کردي نه ز غير از تو برآيد
ني ني غلطم جز تو نه فعلي و نه کاري

زاري مکنيد اي همه گم گشته ز مقصود
آن مقصد و مقصود همين جاست چه زاري

آن باده که در روز ازل داد به يکتا
برد از سر او حيرت و گم گشت خماري



و. يگانه
12 اسفند 86

Labels: ,

Friday, May 11, 2007

اول اردي بهشت ماه جلالي




اول اردي بـهــشــت مـاه جـلـالـي
بـلـبـل گـويـنـده بـر مـنـابر قـضـبـان

بـر گـل سـرخ از نـم اوفـتـاده لآلـي
همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

سعدي





تقديم به استاد سخن سعدي شيرازي
در گراميداشت روز سعدي




اول اردي بــهــشــت مــاه جــلــالـي
روي نمودي به ما چه حسن جمالي

بـر گـل زيـبـاي شـعـر تـو ســعــدي
صـد نـه هـزار مـرغ مـسـت وصـالـي

هــر نــفــســي راز نــو بــنــمــايــي
ره بـگـشـا اي کـه راهــدار کـمـالـي

از غم عـشـق و فراق و هجرت ياران
در دل خلقي بپاست خون چو بنالي

چـونـکـه بـديـدي جـمـال جـان جـهـان را
مرغ گلستان شدي چه خوش پر و بالي

فاش بگويم دلا که نيست جدالي
قـنـد سـخن را نبود چون تو مثالي

شـيـخ اجل سـروري بـه کـلـامـي
پادشهي صدر هرچه قال و مقالي

عــهــد مــرا بـا صـفـاي صـحـبـت يـاران
عمر دراز است نيست ماهي و سالي

گرچه غزل جاي مستي و جام است
مـن ز تـو گـويم کـنون کـه بـاده حالي

مدح تو يکتا بگفت سعدي شيراز
اول اردي بـهـشـت مـاه جـلـالـي

و. يگانه
86/2/1

Labels: ,

Monday, January 29, 2007

آوازهاي خاموش





بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران




آواز تـيـشـه آنـشـب در هــر نــفــس فـراوان
کـو گـوش هـوشـيـاران بـر نـالـه هـاي يـاران

چشمي که نور ديدن نتواند او چه چشمي
بهتر که خشک گردد چون تشنه لب ز باران

و. يگانه
85/10/6




اي واي بر اسيري كز ياد رفته باشد
در دام مانده مرغي صياد رفته باشد

آه از آدمي كه تنها با داغ او چو لاله
در خون نشسته و او چون باد رفته باشد

از آه دردناكي سازم خبر دلت را
روزي كه كوه صبرم بر باد رفته باشد

رحمست بر اسيري كز گرد دام زلفت
باصد اميدواري ناشاد رفته باشد

آواز تيشه امشب از بيستون نيامد
شايد به خواب شيرين فرهاد رفته باشد

شادم كه از رقيبان دامن كشان گذشتي
گو مشت خاك ما هم بر باد رفته باشد

پرشور از حزين است امروز كوه و صحرا
مجنون گذشته باشد , بيداد رفته باشد

حزين لاهيجي


Labels: , ,

Tuesday, January 16, 2007

تقديم به جناب خيام





به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست




بـه جـهـان خـرمـي از بـاده سـاقـي باقي است
شور و شوق از سر آن ساز عراقي باقي است

بــده آن کــاســه زهــر و ز غــمـم بــيــم مــکــن
کـه بـه جـانـم هـمـه شيريني باقي باقي است

و. يگانه
85/9/20



دوران جهان بي مي و ساقي هيچ است
بــي زمــزمـه سـاز عـراقـي هـيـچ اسـت

هــرچـــنـــد در احــوال جــهــان مــي نــگــرم
حاصل همه عشرت است و باقي هيچ است

خيام



گر من ز مي مغانه مستم هستم
گر کافر و گبر و بت پرستم هستم

هــر طـايـفـه ئـي ز مــن گــمـانـي دارد
من زآن خودم چنان که هستم هستم

خيام


Labels: , ,

Saturday, January 13, 2007

درس استاد




چندت کنم حکايت شرح اين قدر کفايت
باقي نمي توان گفت الا به غمگساران




گـفـت هـر انـدک تري نيـکوتر است
طـيـره بـيـچـاره خـود پـرگـوتـر است

چون عنايت شد دمادم لطف و حب
ديـد جـان بـنـدگـان کـمـسوتر است

و. يگانه
85/10/13


تلقين و درس اهل نظر يک اشارت است
گـفـتـم کـنـايـتـي و مــکــرر نـمـي کـنـم




Labels: , ,

Wednesday, June 21, 2006

آنچه در بحر نگنجد به سبويي نوشم




گرچه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر اي دل کـه تـوانـي بـکـوش




آنـچـه در کام نـيـايـد به دلم مـي پـوشـم
وآنـگـه از داغ چـو آب نـگـران مـي جوشم

جـان مـا بـحـر وصـالـش چـه لـيـاقـت دارد
ليکن از جان و دلم در طلبش مي کوشم

و. يگانه
85/3/31


به راه باديه رفتن به از نشستن باطل
و گـر مراد نيابم بـه قدر وسع بکوشم




Labels: , ,

Wednesday, June 07, 2006

ز سرايت تو مران اين دل آزرده ما را




بيا بيا که مرا با تو ماجرايي هست / سعدي


بـيـا بـيـا کـه دلـم در فـراق تـو مـرده
بـيـا بـمـان کـه قـرار دلـم رخ ات بـرده

مـرو مـرو مـشـنو کـز خيـال مـن رفـتـي
مرو مران که دلم در غم تو خون خورده

و. يگانه
85/3/17


خوش خرامان مي روي اي جان جان بي من مرو / مولانا

Labels: , ,

Friday, May 05, 2006

بزم رندان : صداي سوز سعدي


نسيمي آمد از سوي گلستان
ببرد او جان ما را طرف بستان

که از شيخ اجل پندي تو بشنو
مشو غافل دمي از خيل مستان

و. يگانه
85/2/11

Labels: ,

Tuesday, March 28, 2006

نرگس چشم اش دل از ما برده است




تقديم به حضرت سعدي که اينگونه اعجاز مي کرد



در جهان چشمي چو چشم وي نباشد
چشم ما مست دو چشم اش کي نباشد

چشم او برده قرار و طاقت از دل
باده نوش از چشم او گر مي نباشد

و. يگانه
85/1/8

Labels: ,

Tuesday, November 01, 2005

مي روم و نمي رود


پرتو نور روي تو هر نفسي به هر کسي
مي رسد و نمي رسد نوبت اتصال من

سعدي



هر نفسي به سوي او مي روم و نمي رود در دل او خيال من
من نکنم ولي کند جور و جفا به حال من

کوي به کوي و متصل مي رسد و نمي رسم در طلبش به غايتي
مي دهم و نمي دهد گوش به قيل و قال من

لحظه به لحظه دم به دم مي شوم و نمي شود شيفته معاشقه
خم شده در فراق او پيکر چون هلال من

خم به خم و سبو سبو مي نخورد ولي خورم خون دل از براي او
گشته سياه از غمش رنگ رخ جمال من

کم به کم و فزون فزون من نزنم ولي زند کارد بر استخوان من
چون تو زني به رحمتم مي نبود ملال من

روز به روز و جا به جا ناز کني که مي روم روزي از اين حيات تو
چون بروي رود ز تن جان سوي بي زوال من

تار به تار و مو به مو بسته شدي به جان من
ترس زوال روي تو گشته کنون روال من

فرد به فرد و تک به تک برده دلي ز خلق او
دل ز دل يگانه او برده سوي کمال من

84/8/6

Labels: ,