blog.vahidoo.com

My Photo
Name: vahidoo
Location: Shiraz, Iran

I'm not myself , myself is not me . . .

Monday, April 14, 2008

عشوه گري




ز دلبرم که رساند نوازش قلمي

"حافظ"



ز دلبرم که رساند به گوش من خبري
که دیده ماه رخش یا ز خط او اثري

جهان ز شمس رخش پرفروغ و ما همه مست
ولی رخ از همه پوشیده او به عشوه گري

ز نور او همه استارگان نبیند چشم
گر این سخن تو نداني بدان که بي بصري

به سيم و زر بفروشند گلستان بقا
چنين گلي تو کجا ميدهي به سيم و زري

به شمع او همه پروانه وار مي گردند
مرا نمانده دگر در فراق بال و پري

که دیده خوشتر از او غير او کجا باشد
بجز جمال تو جانا نديده هر نظري

چو قند و شهد و شکر لطف و رحمت ات ديديم
به هر دکان که بديده است اين چنين شکري

بگو بگو تو بخوان نام او که خوش سخني
يگانه مست و نظرباز و رند و پرده دري



و. يگانه
86/12/13

Labels: ,

Saturday, April 12, 2008

گفتا که مرد عاشق




ناصحم گفت بجز غم چه هنر دارد عشق
گفتم اي خواجه عاقل هنري بهتر از اين


"حافظ"



گفتا که مرد عاشق از عشق خود حذر کن
گفتم چگونه گويي در حال من نظر کن

گفتا چه سود دارد سختي و غم گزيدن
گفتم چه به ز دردش با غم مس ات چو زر کن

گفتا درآ چو مستان در جمع مي پرستان
گفتم بيا که مستم خود عشوه اي دگر کن

گفتا طريق صعبي داني که برگزيدي
گفتم به راه جانان چون درشدي خطر کن

گفتا هنر چه داري تا ره به خواجه يابي
گفتم که مرد عاقل جز عشق او هنر کن

گفتا چرا چنيني اينگونه غم گزيني
گفتم که زهر شيرين عشق است چون شکر کن

گفتا که بحر جويي بر آسمان نگه کن
گفتم تو رحمتي کن اين جان ز تن به در کن

گفتا کجا روي تو در فهم مي نگنجي
گفتم که عاقلي تو ترک سر و بصر کن

گفتا شنيدم اي جان غوغاي نيکمردان
گفتم يگانه خامش از اين ريا حذر کن



و. يگانه
86/7/20
در گراميداشت بيستم مهرماه ، روز حافظ

Labels: ,

Tuesday, January 08, 2008

شراب کهنه




حلقـه پيـر مغانـم ز ازل در گـوش است
بر همانيم که بوديم و همان خواهد بود


"حافظ"



مــا از آن روز ازل حــلــقـه بـگـوشــان تو ايـم
در سراي تو هـمـه بي سـر و سـامان تو ايم

خانه سوزيم چـو آتش کـه بسـوزد دل و جـان
مــا ز جــان دلــشــده چــاه زنــخــدان تـو ايـم

جــان و تـن گـرچـه عــزيــز است فـداي رخ تـو
ما چو مـرغـان چـمـن مـسـت بـهـاران تـو ايـم

گــرچــه گــويــنــد شـراب نـو از ايـن جـام بـزن
سـخره گيـريـم که ما دسـت بـه دامان تو ايـم

چـون رويــم از تـو کـجـا غـيـر تــو بـيـنـد دل مـا
بـر هـمـانـيـم کـه ما بــســتــه پـيـمـان تـو ايـم

هان مــگــويــيــد ســخــن هـاي پـراکـنـده مــرا
کـــه مــگــو راز نــهــان رهــرو پــنــهــان تــو ايـم

گــر بـديـدي تـو پريـشــان ســخـنـي زين يـکـتـا
شرط مستي است که در حلقه مستان تو ايم



و. يگانه
86/10/3

Labels: ,

Friday, November 23, 2007

رسيد مژده




رسيد مژده که ايام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند

"حافظ"



رسيد مژده که ايام خوش شود ياران
سحرگه اين بشنيدم ز پيک غمخواران

زمانه گرچه سر فتنه دارد اين دوران
به روز واقعه سهل است کار ميخواران



و. يگانه
86/8/23

Labels: ,

Monday, October 08, 2007

تفاوتي نکند چون مراد يار من است




مراد ما ز تماشاي باغ عالم چيست
به دست مردم چشم از رخ تو گل چيدن

"حافظ"



مراد ما همه عشق است و خوشدلي ياران
وصــال او طـلـبـيـدن کـنـايــه مـيــخـواران

شراب و شاهد و ساقي چو در کلام آيد
مگير ظاهر و صورت چو نقطه پرگاران

چو قطره اي شده ام سوي بحر بي پايان
ز لطف خود در و گوهر به جان ما باران

بهشت دل بنما خسته ام ز قول و ريا
دواي درد دل اي خوش دواي بيماران

رخم چو زر شده از کيمياي درد تو
به يک کرشمه بگير اين ريا ز رخساران

دلم چو آينه پاک اين تنم ز خود فاني
چو بلبلي همه جانم به پيش گلزاران

يگانه خوش سخني وجه او نگر هرجا
که دلربايي و هجر است رسم دلداران


و. يگانه
86/7/10

Labels: ,

Tuesday, July 10, 2007

بيا ساقي




بشوي اوراق اگر هم درس مايي
کـه درس عـشـق در دفتر نباشد

"حافظ"



بيا ساقي بدر ستر و حجابم
بسوزان دفتر و درس و کتابم
بنوشان جامها بر جان تشنه
بـده زان کـيـمـيـاگـر زنده آبم

و. يگانه
86/3/10

Labels: ,

ما خود ز ازل دوست پرست آمده ايم




بـه هـيـچ دور نخواهند يـافت هشيارش
چنين که حافظ ما مست باده ازل است

"حافظ"



نه اين زمان دل حافظ در آتش هوس است
کـه داغـدار ازل هـمـچـو لالـه خـودروسـت

"حافظ"



در ازل داده اسـت مـا را سـاقـي لـعـل لـبـت
جرعه جامي که من مدهوش آن جامم هنوز

"حافظ"



در ازل پـرتـو حـسـن ات ز تـجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

"حافظ"


مـا روز ازل جامـي جـانانه زديم اي دل
زان آب طـرب افزا پـيمانـه زديـم اي دل
ايـن باده انگـوري کي مست کند ما را
آتش به همه عالم رندانه زديم اي دل

و. يگانه
86/3/12

Labels: ,

Monday, July 09, 2007

بسوزان دفتر و بشنو ز معنا




بشوي اوراق اگر هم درس مايي
کـه درس عـشـق در دفتر نباشد

"حافظ"



بـسـوزان دفـتـر عـقـل و شـنو درسـي ز معنا
کــه در دفـتـر نـبـاشـد ســر پـرواز چـو عـنـقـا
بنوش و نغمه خوان و جام گير از دست ترسا
چـو پـروانـه بـسوز و چـرخ زن از غـم چـه پـروا

و. يگانه
86/3/9

Labels: ,

Monday, June 18, 2007

سوي مستان شو




بشوي اوراق اگر هم درس مايي
کـه درس عـشـق در دفتر نباشد

"حافظ"



بـشـوي اوراق و بــا مــا ســوي مـســـتـان شـو
بر آن عنقا نظر کن مست از او مرغ سليمان شو

نـبـاشد درس مـعـني در کـتـاب و دفتر اين بشنو
بيا جـامـي بزن در خـيل جـمع مـي پرســتان شو

و. يگانه
86/3/9

Labels: ,

Tuesday, June 05, 2007

اوراق دفتر پاره کن




بشوي اوراق اگر هم درس مايي
کـه درس عـشـق در دفتر نباشد

"حافظ"



اوراق دفــتــر پــاره کــن رجــعــت ســوي مـيـخـانـه کـن
درسي ز مستان مي شنو جان مست از آن جانانه کن

کـآن درس عـشـق و بـي دلـي در دفـتـري پـيـدا نـشـد
بـر گـرد او مـي چـرخ و خـوان عــزم ســر پـيـمـانـه کــن

و. يگانه
86/3/8

Labels: ,

شرط اولی




بسـان سوسـن اگر ده زبان شـود حافظ
چو غنچه پيش تواش مهر بر دهان باشد

"حافظ"



در اين ره رازپوشي شرط اولی است
هرآنکس ره نمودت بر تو مولی است

نــبـاشــد غــيــر او يـکـتــا حــمــيـدي
بـه غـير از او نبـاشـد غـيـر او لا است

و. يگانه
86/2/23

Labels: ,

Thursday, May 10, 2007

گفت راز پوشيدن




به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت راز پوشیدن

"حافظ"



بـا پـيــر طــرب افـزا گـــفــتـم ره نـو بـنــمــا
گفتا سر خم بگشا تا مست شوي يک جا

پس راز بپوش اي جان کان ره شودت پيدا
در راه کــنــون مي رو وز غــيـر مــکـن پـروا

و. يگانه
86/2/20

Labels: ,

Thursday, April 19, 2007

چون کنم




دل ز دستم رفت و جان هم ، بي دل و جان چون کنم




تقديم به شيخ فريدالدين عطار نيشابوري
به مناسبت روز بزرگداشت ايشان



دل ز من بردي و جان را سوختي
آتـش عـشـق ام به دل افروختي

چون کنم خامش فغان و سوز دل
دل ببردي جان به جان ام دوختي

و. يگانه
86/1/25


دل از من برد و روي از من نهان کرد


Labels: , ,

Saturday, January 13, 2007

درس استاد




چندت کنم حکايت شرح اين قدر کفايت
باقي نمي توان گفت الا به غمگساران




گـفـت هـر انـدک تري نيـکوتر است
طـيـره بـيـچـاره خـود پـرگـوتـر است

چون عنايت شد دمادم لطف و حب
ديـد جـان بـنـدگـان کـمـسوتر است

و. يگانه
85/10/13


تلقين و درس اهل نظر يک اشارت است
گـفـتـم کـنـايـتـي و مــکــرر نـمـي کـنـم




Labels: , ,

Thursday, August 24, 2006

بيا درکش تو شش ساله شرابي




بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم



بـيـا گلـگـون مـي مـسـتـانه درکـش
چو مستان از خم اش رندانه درکش

بيا نوشين لب جام اش به لب نه
دو جـرعه زين قـدح جانانه درکـش

بـيا چـرخـي بـزن بـرخـوان نـوايـي
نــدايـــي زان دل دردانــه درکــش

بـيـا ايـن دم شـــرابـي نـو رســيـده
يـکـي کاسـه از اين خمخانه درکش

بـيـا رنـدان کـنـون انـدر ســمـاع انـد
برقـص و نـعـره چـون ديـوانه درکـش

بـيـا شـمـس رخ اش بـيـن اي يگـانه
به شمع اش بال چون پروانه درکش

بـيـا تـلـخـي غــم شــيـريـن نـمـوده
خــيـال خــام را ز افـســانـه درکــش

بـيـا بـرخــيـز و عــزم بـحــر بـنـمـا
ز دريـا دم بـه دم پـيـمـانـه درکش

بـيـا ســــاغــر ز يـاد يـار پـر کــن
تـو آب ســـاقـي فـرزانـه درکـش

بيا کاشـانه عـشـق اسـت درياب
بنوش و پاي خود زين لانه درکش

بيا بشـنو کلامـي خـوش ز يـکـتـا
به کام جان سبو شاهانه درکش

و. يگانه
85/5/26


حيلت رها کن عاشقا ديوانه شو ديوانه شو



Labels: , ,

Tuesday, August 01, 2006

مهتاب شد و مهر برآمد




صبح است ساقيا قدحي پرشراب کن



صبح آمده ساقي بده زآن رطل شبانه
زآن آب کـزو جـان شـده يـکتـا و يـگـانه

در ريز بـه کام ام تـو دوصـد جـام مغانه
زيرا به سبوي ات ز مي اوست نشانه

و. يگانه
85/5/10

Labels: ,

Wednesday, June 21, 2006

آنچه در بحر نگنجد به سبويي نوشم




گرچه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر اي دل کـه تـوانـي بـکـوش




آنـچـه در کام نـيـايـد به دلم مـي پـوشـم
وآنـگـه از داغ چـو آب نـگـران مـي جوشم

جـان مـا بـحـر وصـالـش چـه لـيـاقـت دارد
ليکن از جان و دلم در طلبش مي کوشم

و. يگانه
85/3/31


به راه باديه رفتن به از نشستن باطل
و گـر مراد نيابم بـه قدر وسع بکوشم




Labels: , ,

Monday, May 08, 2006

بزم رندان دو : خواجه نام از نور دارد


بر مزار خواجه شمس الدين شنيدم نام او
پس بگفت آن باد با من نکته اي از کام او

در جهان فاني اي جان سعي باطل کم نما
گر فراق يار آمد نوش کن پيمانه اي از جام او

و. يگانه
85/2/12

Labels: ,

Wednesday, January 04, 2006

ساقي نامه



متاثر از ساقي نامه جناب حافظ


ساقيا جامي بده کز جام تو
گشته صد مرغ سليمان رام تو

ده شرابي که جهاني بردرم
پرده هستي به مستي بردرم


ساقيا جاني بده کز جان تو
جان جانان گشته جانانان تو

آن دل و جاني بده کو جان بود
ني به هر سختي به غم حيران بود


ساقيا حالي بده اين دم مرا
کو به يک حمله برد غم را ز جا

بشکند ما و مني يک جا کند
زان پس از نو ما و من بر پا کند


ساقيا آبي بده مستم کند
بي خود از هست و تهي دستم کند

چون تهي از خود شدم سويش دوم
عاشق رنگين رخ رويش شوم


ساقيا سازي بزن کز راز تو
مطربان حيران شده از ساز تو

ادعاي مطربي رفته کنون
پر زده مستي ما سوي جنون


ساقيا حرفي بزن پندي بگو
در دل تلخي به ما قندي بگو

يک کلامي کو به من آتش زند
شعله اي بر اين تن پر غش زند


ساقيا جانم بگير از من ببر
با پر مستي سوي يارت بپر

سوي او بر جان من را لحظه اي
تا ببينم جان ساقي را دمي


ساقيا جامت کجا خم مي شود
هر شبي جانت کجا گم مي شود

عشق تو در دل بود يا آسمان
عين تو بر ما بود يا قدسيان


ساقيا از عشق خود بر ما فشان
تا که از مهرت به ما باشد نشان

مهر عشقي زن به مهر و مستي ام
ساقيا خسته دل از اين هستي ام


ساقيا مستم کنون جامم مده
يک زماني لحظه اي فرصت بده

بنده بودم آن دمي را که چنين
بي خود از خود گردم و از اين زمين


ساقيا کي مست اين خم گشته اي
فارق از حرف عاشق صم گشته اي

اين زمان دانم که چون ساقي دهد
بي دريغ و بهر خماري دهد

او به جام ما بريزد از خمش
تا که گردد خشک از مي خود لبش

دم به دم او مي دمد در جان ما
تا که ماند جام او خالي به جا

زآن پس آن يارش بيايد در برش
تا کند جانش تهي از هر عطش

پر شدن دادن تهي از جان شدن
حرکت و ساقي بر مستان شدن

خود شده آيين و دين او کنون
هر زمان دشمن برش گردان زبون


ساقيا ديدم رخ جانان تو
در درون شيشه اين جان تو

عشق ساقي در درون مي بود
فعل ساقي آينه بر وي بود


ساقيا بازم مده بر خود دمي
چون ندارم غير مي من مرحمي

غير ميخانه نباشد خانه ام
غير عشق يار نايد در برم


ساقيا ما را ببخش از اين همه
از پريشان حالي و از دمدمه

اين دل يکتا اگر حرفي زند
تو بدان دم از سر مستي زند


84/10/13

Labels: ,