عشوه گري
ز دلبرم که رساند نوازش قلمي
"حافظ"
ز دلبرم که رساند به گوش من خبري
که دیده ماه رخش یا ز خط او اثري
جهان ز شمس رخش پرفروغ و ما همه مست
ولی رخ از همه پوشیده او به عشوه گري
ز نور او همه استارگان نبیند چشم
گر این سخن تو نداني بدان که بي بصري
به سيم و زر بفروشند گلستان بقا
چنين گلي تو کجا ميدهي به سيم و زري
به شمع او همه پروانه وار مي گردند
مرا نمانده دگر در فراق بال و پري
که دیده خوشتر از او غير او کجا باشد
بجز جمال تو جانا نديده هر نظري
چو قند و شهد و شکر لطف و رحمت ات ديديم
به هر دکان که بديده است اين چنين شکري
بگو بگو تو بخوان نام او که خوش سخني
يگانه مست و نظرباز و رند و پرده دري
و. يگانه
86/12/13