blog.vahidoo.com

My Photo
Name: vahidoo
Location: Shiraz, Iran

I'm not myself , myself is not me . . .

Friday, November 20, 2009

نقش خیال




در طالع ما جام شراب و رخ یار است
گویی همه یک جلوه از آن نیک‌عذار است

عالم همه در گردش و ما مست جمالیم
خوبان به کناری که کنون یار کنار است

رقصان شو و جامی بده زان شربت جاوید
ساقی بده آبی که دلم شعله نار است

پروانه و شمع و می و ساقی همه یک شد
وین جمله تو یک دان که به‌صورت چو چهار است

تنهایی و حیرانی ام از روز ازل بود
کین جان و دل از پرسش او بی‌خود و زار است

او رفت و ز هجران به دلم تیر بسی زد
خامش بدم این جوشش‌ام از زخمه تار است

شمس و قمر از شعر تو یکتا به فغانند
بر مرکب عشقیم و جهان جمله سوار است



سرایش : 12 تیر 1387
نگارش : 29 آبان 1388

Labels:

Friday, August 28, 2009

در وصف حسن جانان




من ترک عشق و شاهد و ساغر چه سان کنم
می سوزد اندرونم و حاشا عیان کنم

گویی کرشمه ای و هزاران اشارت است
گفتم کنایتی و مکرر بیان کنم

صاحب نظر شنید و مرا نکته ای بگفت
غافل مشو ز قافله ره گل نشان کنم

بیچاره آنکه نور جمالش ندید و رفت
نادیده نور روی تو کی ترک جان کنم

ساقی به غمزه ای غم از این جان و تن ببر
تا پر کشم عزیمت دیگر جهان کنم

هم جان و هم تنی هم از این هردو برتری
جانا چگونه وصف جمالت توان کنم

ما سرخوش از شراب توایم ای دریغ و درد
روزی که ترک مستی و پیر مغان کنم

یکتا حدیث خوش به امید وصال خوان
کان دم سماع شوق تو تا آسمان کنم

وجدی و حالتی نه چنان خوش که خوشتر است
پنهان ز حاسدان نظری در نهان کنم



سرایش : 17 مرداد 1388
نگارش : 6 شهریور 1388

Labels:

Wednesday, May 06, 2009

بخوان شعری و رقصان شو




بیا رخساره گلگون کن که اینک خانه بستان شد
هزار از سرخوشی خواند و زغن نالید و لرزان شد

ز شمع جان چو پروانه همه مستند و می گردند
زمانه در مهار آمد همی گردون به فرمان شد

چه خوش بزمی که در صورت سماعی دلنشین باشد
به چشم عارفان راهی که سوی جان جانان شد

نه هر مرغی به آن مقصود بالا ره توان بردن
دلی پاکیزه می باید که چون سیمرغ پران شد

برو غافل مبین ظاهر دهان بربند و خامش شو
ز بس از غیر او گفتی قمر از دیده پنهان شد

بنوشان جام یکرنگی به جان عاشقان ساقی
که از روز ازل جانشان اسیر عهد و پیمان شد

بجز او دل نمی بیند همه یارند و غیری نه
ز بیخ اندیشه را برکن بیا در خیل مستان شو

بخوان یکتا که این معنی نمیرد در دل سالک
که عالم از ندای کن یکون گردید و رقصان شد



سرایش : 18 مرداد 1387
نگارش : 16 اردي بهشت 1388

Labels:

Wednesday, April 29, 2009

این نوا از جسم و جان دیگریست




بشد دل بار دیگر با نگاری
به دامش گشته ام کمتر شکاری

نه رخ بر ما نماید نی کلامی
بگو جانا بگو صبر از چه داری

نگه کن سوی ما تا خود ببینی
دلی حیران و جان بی قراری

ز دور آمد ندایی نغمه برخوان
که غیر از این نباشد بر تو کاری

تو بشنو نام ما کین خوش نوایی است
بخوان خوش کن دل امیدواری

ز ساقی جامها برگیر و می نوش
بزن پیمانه ای با یاد یاری

ببین قومی ز مستوران سرمست
که مستند از جمال گلعذاری

شب آمد مه نقاب از روی برداشت
شدند آن دیگران خود بر کناری

که یکتا شو خموش این قول کم کن
که خوش باشد به خلوت با نگاری



سرایش : 7 بهمن 1387
نگارش : 9 اردي بهشت 1388

Labels:

Monday, February 02, 2009

رموز مستی




دردم بدادی ای جان خود درد را دوا کن
درمان خسته جانم جامی نثار ما کن

از کیمیای سختی چون زر بشد جمالم
ما را بس است دیگر خود قلب کیمیا کن

صد شکر گر بمیرم اندر رهت به مستی
گویم که مست بودم خود عفو صد خطا کن

از عشق و ساغر و می صد بار توبه کردم
کفر است آنچه گفتم میخانه ام تو وا کن

ساقی عاشقان شو خندان و شاد و سرخوش
پیمانه در برم نه مستانه نعره ها کن

برخوان نوای جانان این پرده ها بیانداز
تن شد حجاب بر جان ما را ز تن رها کن

یکتا خموش دیگر گفتی رموز مستی
جانا گلایه ای نیست آنچه به آن به ما کن



سرایش : 23 دی 1387
نگارش : 14 بهمن 1387

Labels: