نسيم باد نوروزي
ايـن قـافـلـه عـمـر عـجـب مي گذرد
دريـاب دمـي کـه بـا طـرب مـي گذرد
ساقي غم فرداي حريفان چه خوري
پـيـش آر پيـاله را که شـب مي گذرد
خيام
ايــن قــافــلــه رفـت و روزهـا فـردا شــد
وين دل به دو جام آتشـيـن شـيـدا شـد
هـش دار کــه روزهـا رونـد از پــي هــم
دريـاب شـبـي کـه جـان ز تـن تـنها شد
مي نوش و مگوي باده را سودي نيست
چـون مـسـت شـدي فـايده ها پـيـدا شد
پروا ز حريف و جور يار از چه کني
امـيـد و رجـا در دل بي پـروا شـد
چـون در دل شاخ باشد امـيـد بـهار
کي شکوه کند که برگها صفرا شد
ساقي بده جام لعل و شاد از نوروز
آنـجـا ببـر ايـن قافله کـان يکـتا شـد
امشب ز شراب گوي شور و شادي
غـم رفـت همآنجا که عدم آنجا شـد
و. يگانه
85/12/19
0 Comments:
Post a Comment
<< Home